-
گذرگاه
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 02:08
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر به همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشق ها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطرهاست که چه شیرین و تلخ دست ناخورده به جای می ماند
-
سبو
شنبه 9 تیرماه سال 1386 03:05
شب تاریک و سنگستان و من مست سبو از دست من افتاد و نشکست نگه دارنده اش نیکو نگه داشت و گر نه صد سبو نفتاده بشکست
-
دیگر هیچ
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 02:21
فقط یک استکان چای و یک قندان و دیگر هیچ و اشکی می چکد آهسته در فنجان و دیگر هیچ هنوز این صندلی خالیست ، بعد از رفتنت ماندم من و این میز کهنه روی این ایوان و دیگر هیچ تمام فصل ها با چشمهای تو سفر کردند فقط من ماندم و این فصل یخبندان و دیگر هیچ درون چارچوب تن اسیرم ، خواهشی دارم بیا ، برگرد واکن قفل این زندان و دیگر هیچ...
-
ای دوست
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1386 03:37
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 11:25
باغ با دلهره در حال شکوفا شدن است رود با همهمه آماده فردا شدن است ابرها لکه دامان زمین را شستند خاک در تاب و تب گرم مطلا شدن است سر زده از پیرهن پاره شب یوسف ماه دوست گم شده در معرض پیدا شدن است بگسل ای سلسله، ای سلسله ممتد شب نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است ای گشاینده ترین دست ، کلید تو کجاست قفل این پنجره ها منتظر...
-
طلب
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 10:21
یاران دگر امشب سوی میخانه میایید یا بر سر راه من دیوانه میایید بی بند تعلق زده ام جام پیاپی دنبال من ریخته پیمانه میایید یا هر چه شنیدید ز من هیچ مگویید یا در بر این گمشده جانانه میایید دریای دل من چو خروشد، مگریزید یا در طلب گوهر یکدانه میایید جای من و ما خلوت دل نیست خدا را در میکده ی حق پی افسانه میایید هشیار قدم...
-
لحظه ها
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 14:09
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند گاه یک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نمی کنم
-
تق
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 16:24
شبی غمگین شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد ...
-
تماشایی ترین تصویر
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 08:46
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی دلت پاک است اما با تمام سادگیهایت به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی تو را از سرخی سیب...
-
غروب
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 14:04
تو میروی و انگار آسمان میداند سکوت شبهای بی ستاره من ترانه میخواند تو میروی و دلم را غروب میگیرد تمام اشکهایم تو را بهانه میگیرد به پای گریه های یک نگاه می نالد پرنده ای برای چشم های تو میخواند تو میروی و دلم را سکوت میگیرد دلم برای نگاه تو هنوز هم میمیرد دلم به پای خیال تو هنوز هم میسوزد برای غنچه های غم شکوفه می...
-
زندگی
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 15:51
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
-
شکست
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 18:06
من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دوراندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم گر چه تو تنها تر از من می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را
-
نو شدن
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 17:26
باغ با دلهره در حال شکوفا شدن است رود با همهمه آماده دریا شدن است ابرها لکه دامان زمین را شستند خاک در تاب و تب گرم مطلا شدن است سر زد از پیرهن پاره شب یوسف ماه دوست گم شده در معرض پیدا شدن است بگسل ای سلسله ای سلسله ممتد شب نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است ای گشاینده ترین دست،کلید تو کجاست قفل این پنجره ها منتظر وا...
-
کوچه
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 16:31
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه...
-
یاد آشنا
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 16:22
تو ای دلبر که پرسی حال ما را ، که می گوید که یاد آشنا کن ؟ مرا در مانده حسرت چه خواهی ؟ که می گوید که دردم را دوا کن ؟ چو از احوال زارم یاد کردی دوباره دست مرگ از من رها شد رها کن دامنم را تا بمیرم که جانم خسته زین رنج و بلا شد نمی دیدی دلم دیوانه توست ؟ نپرسیدی چرا حال دلم را ؟ به درگاه تو زاری ها نکردم ؟ پس چرا حل...
-
سکوتی به سیاهی مرگ
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 15:08
باشد!سکوت کن گل گندم!سکوت کن از ترس قصه سازی مردم سکوت کن باشد!غرور من که برایت عزیز نیست بی هیچ زحمتی به تبسم سکوت کن از یاد برده ای نکند؟آن گذشته را! کوی بهشت،آن در هشتم؛سکوت کن اینجا میان این مه سردی که حاکم است ساعات و لحظه ها گم و من گم،سکوت کن حوا سقوط کرد و زمین نعره ای کشید اما تو باز هم،گل گندم سکوت کن!