باشد!سکوت کن گل گندم!سکوت کن از ترس قصه سازی مردم سکوت کن
باشد!غرور من که برایت عزیز نیست بی هیچ زحمتی به تبسم سکوت کن
از یاد برده ای نکند؟آن گذشته را! کوی بهشت،آن در هشتم؛سکوت کن
اینجا میان این مه سردی که حاکم است ساعات و لحظه ها گم و من گم،سکوت کن
حوا سقوط کرد و زمین نعره ای کشید اما تو باز هم،گل گندم سکوت کن!
|